زمان جاری : پنجشنبه 14 تیر 1403 - 3:53 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 378
نویسنده پیام
admin آفلاین


ارسال‌ها : 179
عضویت: 24 /6 /1391
محل زندگی: babak-city
سن: 16
شناسه یاهو: shadan.mahdavi@yahoo.com
تشکرها : 5
تشکر شده : 1
سوتی های خنده دار

مربی پرورشی بودم. از بخت بد مرا فرستادند تو مدرسه ایکه هیشکی جرات نمیکرد به ان مدرسه برود وحقم داشتن چرا که دانش اموزان این مدرسه رسمی داشتنداز این قرارکه:به محض ورود هر معلمی به مدرسه براش یک خوش امد ویژه ای با کف و تنبک و … ترتیب میدادند وبه استقبالش میرفتن .

اون روز عکس العمل جالب اون دبیران تا اخرین زنگ کلاس زبانزدهمه بودحالا منهم مربی تربیتی و باید به شکلی جلوی این حرکت بچه هارا میگرفتم ازاوایل مهر شروع کردم به نصیحت و از قباحت حرکت بچه ها حرف زدن و خط ونشون کشیدن و تا حد زیادی هم تاثیر گذاشت چرا که به اون شدت قبل کسی جرات نمیکرد حرکتی انجام بدهدو من هم راضی و خرسند بودم مضاف بر این مدیر هم دایم ازم تعریف میکرد.

تا اینکه بخت یار شد ومنم به جمع مرغها پیوستم بادوسه روز تعطیل رسمی یه هفته ای میشد که به مدرسه نرفته بودم .

بعد از یک هفته با لباس دامادی وارد مدرسه شدم و لی نگران از اینکه بچه ها خدای ناکرده حرکتی به بهونه دامادی من انجام ندهند .

خوب الحمدلله به خیر گذشت طبق روال معمول مراسم صبحگاه با تلاوت آیاتی از کلام الله مجید شروع شد و سپس نیایش و … بعد من باید شروع به صحبت می کردم تا اومدم شروع به صحبت کنم دیدم یکی از دانش اموزها به نام علی اروم اروم داره وارد مدرسه میشه اخماما تو هم کشیدم و داد زدم: علی بدو بدو و چشمتان روز بد نبینه که کل مدرسه دم گرفتن که: بدو بدو مبارک بدو ایشالا مبارک بدو؛ گل داریم لاله داریم دوماد ۲۰ساله داریم و… منم هاج و واج مونده بودم چکار کنم همه دبیرا هم جمع شده بودند و فقط میخندیدند و به راستی که جشن کوتاه بچه هاخیلی شادتر از مراسم رسمی ازدواجم برگزار شد واین مسئله تا مدت زیادی نقل مجالس و محافل اموزش و پرورشی شده بود .

اسدالله – اصفهان – باغبادران

من که تاحالا سابقه ى هیچ کارى نداشتم به پیشنهاد یکى از دوستام واسه یه مدت دسیار دندون پزشک بودم خیلى ام با دکتره رودرواسى داشتم یه روز که مریض داشتیم گفت برو یه کارپول یخ بیار منم رفتم از تو فیریزر یه قالب یخ خیلى شیک گذاشتم تو بشقاب اوردم گفتم بفرمایین گفت این چیه؟منم که فهمیده بودم گند زدم آروم گفتم یخ گفت بیا برو بیا برو خودم میرم میارم مریضه هم کلى بم خندید آی ضایع شدم

مهسا از تهران

کلاس مون تو دانشگاه دوتا در داشت یکی جلوی کلاس و یکی هم انتهای کلاس.یه روز که استادتخته رو حسابی پر کرده بود متوجه شد تخته پاکن نیست با یکی از بچه ها که انتهای کلاس نزدیک در بود گفت برو از یه کلاس دیگه تخته پاکن بگیر اونم رفت و از در جلوی کلاس اومد تو و با اعتماد به نفس پرسید ببخشید تخته پاکن داریدکلاس از خنده ترکید.

مهدیه از مشهد

یه روز عصر تا شب ، بیرون از خونه بودم و خیلی بد جور دستشویی داشتم . همین که رسیدم خونه خودمو انداختم تو توالت با کلی سروصدا. بعد که از توالت اومدم بیرون دیدم همه ، از جمله مهمونا سرشونو انداختن پاییین و دارن آروم می خندن. تازه یادم افتاد که اون شب قرار بود برای خواهرم بیان خواستگاری

علی

یه بار خونه مامان بزرگم اینا رفتیم قرار شد منو خواهرم شب خونه مامان بزرگم بخوابیم با خاله هام تقریبا تا ساعت ۳ بیدار بودیم و حرف می زدیم !یه فیلم سینمایی داشت نشون میداد در مورد دایناسورها بود که وحشتناک هم بود……….آخرش رفتیم خوابیدیم من خواب بودم دیدم یه چیزی داره رو دستم راه میره سوسک بود! چنان جیغی زدم که نگو از تو اتاق زدم بیرون بعد همه بیدار شدن خالم تو خواب و بیداری داشت می گفت فرار کنید دایناسورا حمله کردن!!!!!!

ما رو میگی از خنده چسبیدیم به زمین !

خوب خاله ی من مجبوری شب فیلم وحشتناک ببینی آخه؟

سایناجون

یکماه بود عقد کرده بودیم

دنبال راهی بودم که با خانواده ی خانمم صمیمی بشم

مادر خانمم سر سفره ناهار گفت آقا مهدی بفرمایید پلو بکشید

منم با حالتی دوستانه گفتم مرسی سیریدم!!

خانمم بعد از چهار سال هنوز دستم میندازه سر سفره…

مهدی از کاشان

یه شب خواب دیدم با یه مرد کچل (از اینا که سرشون برق میزنه) دعوا میکنم

حالا هی من بزن هی اون بزن

یهو جوگیر شدم مثل تو فیلما با سر محکم زدم تو سرش که یکدفعه از خواب پریدم

مثل اینکه تو خواب رفته بودم سمت دیوار سرمو محکم کوبونده بودم به دیوار

وای که انقد سرم درد میکرد

هانیه از لار

عید داشتم فروشندگی میکردم دختر همسایهمون اومد تو مغازه منم نگاش نکردم گفت سلام خوبی کجایی نیستی من تو همون حالت که سرم پاین بود گفتم سلام تو خوبی اصلا معلوم خودت کجایی وقتی سرمو اوردم بالا دیدم گوشی در گوششه من کبود شده بودم اونم هی میخندید.

بدترین سوتی زندگیم بود.

امین از کرج

ی شب خونه مادربزرگم جمع بودیم ی داییم اونشب خیلی سوتی میداد:منم ادمیم که درجا سوتی رو شکار می کنم داییم اعصابش خورد شد بهم گفت(با عصبانیت) نسترن از دست تو تا ما میایم حرف بزنیم یکسره از ما شوتی(سوتی)می گیری…!همه از خنده ترکیدیم…!!

نسترن از گنبد

اون شب یه ماشین نورشو فول کرده بود تو چشمم منم داد زدم مردیکه نورتو بزن پایین خفه مون کردی.خواستم وایسم یه چیز دیگم بگم اما از خجالت گازشو گرفتم رفتم.

نادر از جهرم

یکی از دوستام که تو کاره کپی بود تعریف کرد

یه روز یه پیرمرد اومد مغازه گفت:آقا یه کپی شناسنامه بده

دوستم:لطفا شناسنامتونو بدین کپی بگیرم

پیرمرد: مگه شناسنامه هم می خواد؟

دوستم:بله بدون شناسنامه نمیشه

پیرمرده با حالت ناراحتی داشته از مغازه می رفته بیرون برمی گرده می گه: حالا نمیشه یکاریش کنی بدون شناسنامه بهم کپی بدی!!!؟؟

علی از اهواز

روز تاسوعا رفته بودیم خونه ی زن عموی بابام (ما بش میگیم خان جون) حدود ۹۰سالیش میشه خیلی بانمک و دوست داشتنیه کنارش نشسته بودم داشتم اس ام اس بازی میکردم که بم گفت تلفونتو بده ببینم منم گوشی دادم بش گوشیمم رو ویبره بود همون موقع که دادم بش یکدفعه دلیوری پیام اومد خان جونم یه جیغ کوچیک کشیدوووووووووو گوشیمو کوبوند تو دیوار و با لهجه ی زیبای مشهدی گفت:مـِلـــَرزه

هیچی دیگه گوشیم داغون شد رفت

مرمر

توی ایستگاه اتوبوس بودم دو نفر داشتن در مورد خرید اکانت ….. صحبت می کردند

یکیشون که وارد تر بود

به دوستش گفت: اگر می خوای اکانت بخری حتما از سایتی بخر که اسم مدیرش (admin) باشه. خیلی معروفه چند جا اسمشو دیدم

فکر کنم هکر باشه!!!!!!!

علی از اهواز

یه بار سر کلاس دفعی بودیم امتحان هم داشتیم دوستم برگشته به من میگه:تو امتحان کلاس میدیم؟؟؟؟

فاطمه از ماهشهر

یه روز یکی از اشناهامون زنگ زده بود خونمون(مثل اینکه اشتباه گرفته بود)من گوشی گرفتم گفتم الو سلام اونم گفت: سلام ببخشید ببخشید نه نه نبخشید نبخشید خداحافظ قطع کرد.

جای شما خالی کلی خندیدیم من و مامانم

طاهره از ساری

یه روز معلممون داشت باshortجمله میساخت همکلاسیمو مثال زدوگفت:kimiya is a short

دوستم بلند گفت:من شورتم؟؟؟؟؟

خلاصه کلاس ترکید!

دنیز

یه روز تو خونه پای تلویزیون نشسته بودیم که فوتبال نگاه کنیم یه حمله خطر ناک شد ما هم جوگیر شدیم و یه بادی از شکمم بیرون زد دیگه رو واسه ما نموند مونده بودیم چیکار کنیم گفتم پام رو بکشم به مبل یه صدا بده بگن که اره از این بوده چند بار کشیدم اون صدا رو نمیداد بعد بابام گفت که حالا ولش کن دیگه یه کاری کردی همه هم فهمیدن بعدش همه از خنده پوکیدن.

محمد از شیراز

من استاد دانشگاهم و یه روز به جای این که بگم قطعی برق بلند داد زدم برقی قطع و کل دانشجوهام زدن زیر خنده و از خجالت آب شدم.

نوید از سنقر

یه روز رفتم مغازه گفتم :اغا ببخشد چیپس ۵۰۰ تومنی چنده

عرفان از بندر لنگه

یه شب پسر خاله مامانم مهمون ما بود .اون شب من یه شال نازک و باریک و کوتاه سرم کرده بودم که مدام مجبور بودم مرتبش کنم.همه نشسته بودیم که یه دفه مامان بزرگم بلند جوری که همه شنیدن گفت: ننه برو یه چارقد حسابی سرت کن بده.

منم تا گوشام از خجالت سرخ شده بود

فاطمه از اصفهان


امضای کاربر :


یکشنبه 01 بهمن 1391 - 14:49
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
admin آفلاین



ارسال‌ها : 179
عضویت: 24 /6 /1391
محل زندگی: babak-city
سن: 16
شناسه یاهو: shadan.mahdavi@yahoo.com
تشکرها : 5
تشکر شده : 1
پاسخ : 1 RE سوتی های خنده دار

یه روز دوست مامانم زنگ زد خونمون پرسید مامان تشریف دارن؟منم گفتم نه نیستن پرسید کی میان مزاحم شیم؟گفتم تماس بگیرین اگه تشریف داشتن مزاحم شین!!!!!

مهتاب از اصفهان

یه روز بعد دانشگاه داشتیم با دو تا از دوستام پیاده میرفتیم خونه. توی راه از جلوی یه مغازه بستنی فروشی داشتیم رد میشدیم در مغازه باز بود درست همون لحظه یه مرد مسن در حالی که بستنی خریده بودمیخواست از مغازه خارج بشه ولی به جای در خودشو محکم کوبید به شیشه.به حدی شوکه شدم از دیدن صحنه که چند ثانیه فقط نگاش میکردم ولی یهو دستمو گرفتم جلو دهنمو دویدم چند متر جلوتر و خندمو ول کردم وتا خود خونه میخندیدیم

شبنم از اردبیل

چندماه پیش تو کلاس بودیم زنگ خونه خورد:جلو در سالن معمولا بچه ها عجله دارن همدیگرو هل میدن یکی دوستمو هل داد دوستم گفت چکار می کنی(دوستم خیلی حساس کسی نباید بهش دست بزنه)خلاصه جر وبحث کردن دوستم گفت بسه دیگه ور ور نکن بعد دختر برداشت گفت دلم میخواد زر میزنم!!من و دوستم ترکیدیم از خنده!!

نسترن از گنبد کاوس

خدا قسمتتون کنه ، با چندتا از همکارا مشرف شده بودیم مدینه. خانم یکی از همکارا دبیر عربی بود. هرکجا کاری پیش می اومد، این همکار ما صدا می زد و می گفت : حاج خانم بیا به این آقا بگو که … یا ببین این آقا چی می گه؟ حالا عربی فصیح کتابی کجا و عربی محاوره ای کجا! ما هم زیاد به روی خودمون نمی آوردیم، چون می ترسیدیم خانمه ناراحت شه . یه بار که توی یه مغازه ای بودیم، خواستیم از یارو بپرسیم که از این پارچه رنگ دیگری هم داره؟ دوباره این همکارمون گفت حاج خانوم بیا به این بابا بگو .. خانومه سینه ای صاف کرد و به فروشنده گفت :”هل لدیک لون آخر من هذا النسیج؟ ” یارو که معلوم بود همین دو سه کلمه فارسی رو بلده بالهجه غلیظ خودش گفت:من فارسی بلد نیستم ، عربی بگین .

ممد آقا از تهران

شما هم می توانید سوتی های خود را برای ما بفرستید تا در سایت منتشر شود


امضای کاربر :


دوشنبه 02 بهمن 1391 - 14:44
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
admin آفلاین



ارسال‌ها : 179
عضویت: 24 /6 /1391
محل زندگی: babak-city
سن: 16
شناسه یاهو: shadan.mahdavi@yahoo.com
تشکرها : 5
تشکر شده : 1
پاسخ : 2 RE سوتی های خنده دار

با دوستام تو مغازه وایستاده بودیم که یک دیگه از دوستام اومد با کلی درد تو چهره اش بهش گفتم چی شده ؟ طفلک گفتم رگم دست به دست شده …. (میخواست بگه دستش رگ به رگ شده)

شده بود سوژه خنده ما

علی از مشهد

یکی از همکارام خونه مون مهمون بود . گفت ببخشید دستشوئی کجاس .به پسرم که اون موقع ۴-۵ سالش بود گفتم عمو رو راهنمائی کن .

بعد از چند دقیقه دیدم صدای قهقهه این همکارمون رفت رو هوا. پرسیدم چی شد؟ گفت: از دستشوئی که اومدم بیرون این پسرت هنوز پشت در منتظرم بود . حوله رو که دست من دید گفت : شما با این حوله دست و صورتت رو خشک کردی ؟ گفتم آره ، چطوره مگه ؟ گفت : آخه من هر وقت می رم دستشوئی با این حوله … رو خشک می کنم .

ممد آقا از تهران

یروز تو حیاط خونمون با خواهرزاده م (آیدین) بودیم درخت همسایه بغلیمون کلی میوه داشت خواهرزاده م رفت رو پشتبوم که میوه بچینه نگو همسایمون تو حیاط بوده یهو پرسیدآیدین اونجا چکار میکنی : بچه هول شد گفت هیچی میخواستم ببینمم درخت شماهم از مال ماست.من اینور ترکیدم ازخنده.

الناز

یه شب میخاستیم از عروسی برگردیم. همه فامیل دم در تالار جمع شده بودن و داشتت گپ میزدن. منم خداحافظی کردم ورفتم ماشین رو بیارم.قفل مرکزی رو زدم وسوار شدم دیدم فرمون و گازو و کلاچ نیست. تازه فهمیدم که نشستم رو صندلی عقب. وقتی پیاده شدم که برم جلو بشینم دیدم همه فامیل دارن منو به هم نشون میدن و هی میخندن…

حسین از اصفهان

یه روز دوست مامانم زنگ زد خونمون پرسید مامان تشریف دارن؟منم گفتم نه نیستن پرسید کی میان مزاحم شیم؟گفتم تماس بگیرین اگه تشریف داشتن مزاحم شین!!!!!

مهتاب از اصفهان


امضای کاربر :


شنبه 07 بهمن 1391 - 15:55
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
fereshte1810 آفلاین



ارسال‌ها : 1
عضویت: 28 /12 /1391
محل زندگی: babol
سن: 26

تشکر شده : 1
پاسخ : 3 RE سوتی های خنده دار

یه روز بابا و مامان میخواستن برن واسه مامان ماشین بگیرن من رو هم تحویل گرفتن و با خودشون بردن رفتیم نمایندگی تویوتا سه تا ماشین خشگل و با کلاس اونجا بود از وسطی خوشم اومد رفتیم از نزدیک نگاه کردیم خلاصه همونی که من گفتم مورد پسند شد.

سه تایی رفتیم پیش مدیر اونجا که اتفاقا آشنا هم از آب در اومد گفت خوب دخترم چه ماشینی میخواین؟

گفتم اون سوناتای خورشیدی. با تعجب نگام کرد گفت کدوم؟ گفتم اون ماشین وسطیه همون سوناتا خورشیدیه. یه لبخندی زد و گفت اون آزوراست. وقتی فهمیدم سوتی دادم گفتم میدونم منظورم رنگ خورشیدیش بود دوباره یه لبخند زد و گفت دخترم اون رنگ بژه اینجا نمایندگی خورشیدیه واسه همین اتیکت خورشیدی روی ماشیناست. کلی خجالت کشیدم سرخ و سفید شدم. دیگه چیزی نگفتم

فرشته


دوشنبه 28 اسفند 1391 - 22:49
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از fereshte1810 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: admin /
ارسال پاسخ
پرش به انجمن :