زمان جاری : یکشنبه 17 تیر 1403 - 8:29 قبل از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



admin آفلاین



ارسال‌ها : 179
عضویت: 24 /6 /1391
محل زندگی: babak-city
سن: 16
شناسه یاهو: shadan.mahdavi@yahoo.com
تشکرها : 5
تشکر شده : 1
پاسخ : 1 RE سوتی های خنده دار

یه روز دوست مامانم زنگ زد خونمون پرسید مامان تشریف دارن؟منم گفتم نه نیستن پرسید کی میان مزاحم شیم؟گفتم تماس بگیرین اگه تشریف داشتن مزاحم شین!!!!!

مهتاب از اصفهان

یه روز بعد دانشگاه داشتیم با دو تا از دوستام پیاده میرفتیم خونه. توی راه از جلوی یه مغازه بستنی فروشی داشتیم رد میشدیم در مغازه باز بود درست همون لحظه یه مرد مسن در حالی که بستنی خریده بودمیخواست از مغازه خارج بشه ولی به جای در خودشو محکم کوبید به شیشه.به حدی شوکه شدم از دیدن صحنه که چند ثانیه فقط نگاش میکردم ولی یهو دستمو گرفتم جلو دهنمو دویدم چند متر جلوتر و خندمو ول کردم وتا خود خونه میخندیدیم

شبنم از اردبیل

چندماه پیش تو کلاس بودیم زنگ خونه خورد:جلو در سالن معمولا بچه ها عجله دارن همدیگرو هل میدن یکی دوستمو هل داد دوستم گفت چکار می کنی(دوستم خیلی حساس کسی نباید بهش دست بزنه)خلاصه جر وبحث کردن دوستم گفت بسه دیگه ور ور نکن بعد دختر برداشت گفت دلم میخواد زر میزنم!!من و دوستم ترکیدیم از خنده!!

نسترن از گنبد کاوس

خدا قسمتتون کنه ، با چندتا از همکارا مشرف شده بودیم مدینه. خانم یکی از همکارا دبیر عربی بود. هرکجا کاری پیش می اومد، این همکار ما صدا می زد و می گفت : حاج خانم بیا به این آقا بگو که … یا ببین این آقا چی می گه؟ حالا عربی فصیح کتابی کجا و عربی محاوره ای کجا! ما هم زیاد به روی خودمون نمی آوردیم، چون می ترسیدیم خانمه ناراحت شه . یه بار که توی یه مغازه ای بودیم، خواستیم از یارو بپرسیم که از این پارچه رنگ دیگری هم داره؟ دوباره این همکارمون گفت حاج خانوم بیا به این بابا بگو .. خانومه سینه ای صاف کرد و به فروشنده گفت :”هل لدیک لون آخر من هذا النسیج؟ ” یارو که معلوم بود همین دو سه کلمه فارسی رو بلده بالهجه غلیظ خودش گفت:من فارسی بلد نیستم ، عربی بگین .

ممد آقا از تهران

شما هم می توانید سوتی های خود را برای ما بفرستید تا در سایت منتشر شود


امضای کاربر :


دوشنبه 02 بهمن 1391 - 14:44
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
پرش به انجمن :